حرف های یک ورپریده

ساخت وبلاگ
خوش گذشت. اما این دلیل نمیشد که به فاصله ی خودم با آنها فکر نکنم. آیا این فاصله محصول فاصله ی سنی بود؟! نه. سالها پیش هم همین فاصله را حس میکردم. وقتی جاوید می خواست بانمک باشد و بامزه جلوه کند و ذهن من این حس را می گرفت. آن وقت ها اما خیال میکردم نقصی در من است. امروز به فکرهایم بیشتر اهمیت می دهم. زیرا من نیز این حس را می فهمم. بارها خودم نیز خواسته ام با مزه جلوه کنم. این نیاز احمقانه است. نیاز به  ارئه ی تصویری از خودمان که فاصله دارد با خودمان. و دیروز فکر میکردم این ماجراهایی که تعریف می کنند همینطور اتفاق افتاده است؟ آیا راوی آنها را تغییر نداده. یعنی در موقع برخورد با دیگران اینها همینقدر خلاق هستند یا بعد از گذشت زمان و با دخالت ذهنشان و خلاقیتشان، وقایع را به نفع خود تغییر داده اند. خودشان را ...(این کلمه را فراموش کرده ام) همان کلمه ای که وقتی جلوی خانه ی مهناز زمین خوردم و بعد از تعریف ماجرا برایش او به من گفت. گفت کمی طمئنینه(؟! )هم خوب است. نه. کلمه ی دیگری بود. همان حسی که اینها می خواستند القا کنند که داشته اند. می خواستند بگویند در موقعیت های حساس زندی همچنان شوخ طبع بوده و واکنش نشان نداده اند بلکه بسیار عاقلانه و خلاقانه به موقعیت نگاه کرده اند. من هم دو سه جمله ای گفتم. از همین بامزه ها. تا نشان دهم من هم بلدم. ولی ذهنم مرا در دوردستها نگه داشته بود. از این که ا حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 173 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 20:09

یک شغل جدید کشف کردم. رفته بودم در مورد یک قضیه ی حقوقی مشورت بگیرم. سه دفعه رفتم توی دادگشتری و اومدم بیرو. اول موبایل باید می دادم. بعدش تبلت. بعد باید زنگ میزدم یه چیزی می پرسیدم و باز اومدم بیرون. دوباره تحویل دادم و رفتم تو و... توی این رفت و آمدها؛ به ادمها نگاه کردم. و مشکلاتشون البته. و با یک نفر آشنا شدم. به خواهرم گفتم با یک خفاش شب آشنا شدم. بلافاصله حرفم را تصحیح کردم یک "خفاش روز" بود. کمی ملوتر از خفاش شب بود پس خفاش روز لقب گرفت. از من پرسید: زندانی داری؟ اوه نه. خدانکنه. توضیح داد که سند اورده برای ازادی یک زندانی. گفت منتظر یک خانم هستم. قرار دارم باهاش. پرسیدم چطور میخوای ضامن کسی بشی و او رو نمیشناسی. توضیح داد و من به روشن شدگی رسیدم و فهمیدم خدارو شکر در مملکت ما شغل های جدید ایجاد شده و اشتغال زایی بسیار امار بالایی دارد و ... سند را برای زندانی گرو می گذاشت و در مقابل آن و به تعداد روزها پول می گرفت. برای اطمینان از طرف مقادیری چک و سفته هم بابت تضمین سند!!! - پ.ن: در پست بعدی از شغل جدید دیگری می نویسم به اسم "پول خرد فروشی" نه اشتباه نکنید ربطی به ... فروشی و اینا نداره حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 146 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 1:48

و اما شغل بسیار مهییج بعدی که کشف کردم: از اونجا شروع شد که یک راننده اتوبوس پول خرد لازم داشت. همکارش که کنارش نشسته بود گفت برو از صندوق امداد (منظورش کمیته امداد بود) بگیر. اما راننده گفت که یک مرکزی را می شناسد که مربوط به بانوان نمی دونم چی چی فاطمه زهرا است و به کار زنان بی سرپرست رسیدگی می کند. گفت که از آنها صندوق می گیرد و یک صندوق به همکارش نشان داد. من که فضولیم گل کرده بود و اگر نمی پرسیدم می مردم، پرسیدم چرا می خرید این صندوق ها رو. راننده از اول توضیح داد و مرا شیرفهم کرد. گفت نیاز به پول خرد دارد و مسافرانش تا پول نگیرند نمی روند و ناچار است از این صندوق ها بخرد تا پول خرد داشته باشد. گفت بابت هر هزار تومان، هزار و چهارصد تومان می پردازد. من که داشت شاخ هایم سبز میشد و یک سخنرانی هم سردادم که نباید به صندوق های توی خیابان پول ریخت و اینا، بالاخره مغموم سرجام نشستم و توی کیف ام دنبال پول خرد گشتم تا کمکی به راننده کرده باشم. راننده در ادامه ی حرف هایش به همکارش گفت کسی که از کمیته امداد برایش صندوق می اورده و مسئول تعویض پول خرد با پول درشت بوده، بعد از گذشت کمتر از یک سال، خانه و ماشین و تمام لوازم یک زندگی کاملا مرفه را خریده. حالا چند درصد مال او بوده و چند درصد مال کمیته بماند. گرچه اون بخشی هم که به کمیته می رود می دانیم که کاملا خرج مستضعف ها می شود. بعد از زلزل حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 1:48